شهادت صالح دعای لحظه عقدم شد
«شهید عبدالصالح زارع بهنمیری» از مدافعین حرم بابلسری است که بسیجیان و اهالی راهیان نور، غالباً خادمی او را در فکه به یاد دارند.

«سمیرا (زهرا) کمالی» همسر شهید از آغاز و استمرار زندگی می گوید که با متبرک به عطر گل یاس شده بود و بوی شهادت گرفته بود:
قبل
از ازدواج هیچ آشنایی با هم نداشتیم. خاله آقا صالح که همسر شهید است،
ساکن شهرک ما بود. پسرخاله اش عضو هیأت مدیره شهرک است که پدرم با آنها
همکاری داشت. او به مادرش گفته بود تصور می کنم آقای کمالی دختر دارد...
آنها از این موضوع هم مطمئن نبودند، چه اینکه من چند ساله ام!
مادر
آقا صالح با مادرم تماس گرفت و در مورد من اطلاعاتی گرفت. بعد خاله اش به
خانه ما آمد، با مادرم صحبت کرد و بعد از آن به خواستگاری رسمی آمدند.
خواستگاری تک تیرانداز
در جلسه خواستگاری بیشتر او حرف
می زد. برای من هم مادیات مهم نبود، در این موارد زیاد حرف نزدیم. روی حجاب
خیلی تأکید می کرد و به ولایت علاقه عجیبی داشت. بسیار بسیار فرمایشات
امام خامنه ای برایش مهم بود. در مورد شغلش حرف زد و حتی سختی های آن.
اینکه ممکن است به مأموریت برود یا از لحاظ زمانی گاهی دیر به خانه بیاید
و...
بعدها اما تنها یک بار به مأموریت رفت آن هم داخل
ایران که یک دوره آموزشی در اصفهان بود. صالح هم آموزش می دید و هم به
بقیه آموزش می داد. تک تیرانداز ماهری بود.
پدرم می
گفت زندگی در شهر دور به اختیار خود شماست، اما مادرم بسیار مخالف بود. از
آنجا که مادرم هم از خانواده اش در اصفهان جدا شده و سختی دوری را چشیده
بود، نمی خواست من هم از او دور شوم و همان مسیر برای من هم تکرار شود.
البته خود من هم هیچ گاه تصور نمی کردم بتوانم به شهر دیگری و دور از
خانواده بروم. وابستگی زیادی به خانواده داشتم و باورم نمی شد که راضی شوم
به یک شهر دور با فرهنگ و آداب متفاوت و حتی زبان دیگر بروم! جمع بندی
نظرات خانواده ما، جواب منفی بود که به خانواده آقای زارع اعلام شد.